زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
چرا زغیر شکایت کنم که همچو حباب
خانه خراب هوای خویشتنم
ای اشک بیا منو یاری کن ببین گونه هام خشکیده
شد کاری بکن آخر غیر گریه مگه کاری دیگه میشه
کرد اون که رفته دیگه هیچ وقت دیگه تا قیامت
نمی یاد دل من گریه می خواد. خدا یا هرچی
دریا.زمین با تمام ابرها آسمونا کاشکی می داد همه
رو به چشم من تا چشام به حال من گریه کنن ...
حتی قصه خوب گذشته هام خیلی زود مثل یه خواب
تموم میشه. حالا باید سرمروزانوم بزارم تا
قیامت اشک حسرت بریزم.شاید دل هیچکی مثل من
غم و ماتم نداشت باش . حالا گریه دوای دردمه
آخر چرا اشک چشمام این قدر کم میاره؟
نکندگرم مرا مستی شبهای بهار
کهدلی سردتر از صبح زمستان دارم
جور استاد و جفای پدرم پیش و پس است
حالت طفل گریزان زدبستان دارم
تادلم شکوه رو آغاز می کنه
باز اشکم واسه من ناز می کنه
آری عشق این دوره چه بی دووم شده
زندگیم خالی و سرده دلم از غم پر درده
غاصدک ببین که بی او غم عشق با من چه کرده
ای نازنین.ای نازنین در آینه ماراببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
از تند باد حادثه گفتی که جان در برده ایم
اما چه جان در بردنی.دیریست که در خود مرده ایم
اینجا به جز درد و دورغ همخانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتبار کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس .خوابی که تعبیری نداشت
ای مثل من در خوداسیر لیلای من با من بمیر
هر کس که روزی یار بود اینجا مراتنهاگذاشت
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم.درمانده تر رفتم
من مسکین به راه عشق چون از پا در افتادم به سر رفتم
...................................................
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
کو طبیبی که دوای دل زارم باشد
درد دل بشنود و چاره کارم باشد
به نظر می رسدکه قلب شهر ایستاده هست و تنها صدای
گام دائی اسی است که در کوچه ها طنین می افکند. اما ماهراسی نداریم
چرا که در این سکوت سر نیزه های قلم از کاغذ ها
برخاسته و در برابر سینه استبدادخیانت عشاق نشانه رفته.
ما تنها نبمودایم.هیچگاه تنها نبوده ایم
اینک تلاش و فروش خلق با عشق دیگر به بیاری رسیده اند
دوستان. به آن کارگر حروف چین از من پیام بفرستید:
این حروف را اماده کن.{آزادی از راه می رسد}
در این حریم شبانه ستم گرفته
دراین شب خاک و خاکتسر که غم گرفته
رفیق روزان روشن رهائی من ستاره ها را صدا بزن دلم گرفته
قامت یاران از تبرداران اگر شکسته
جنگل یاری رو به بیداری به گل نشسته
ستاره سوسو نمی زنه اگر چه بر من
رفیق شب های بی کسی ای سر به دامن
در این سکوت سترون سنگر به سنگر چراغ خورشید کوره چشم تو روشن
بهار من! رو به بیداری جنگل یاری جوانه بسته
خندم اندر جمع بی دردان ولیکن ناگهان
یاد دردی.موی را سوزن کند بر گ پیکرم
تاشوم تنها.نگاهم گم شود در خاطرات
آن شوم دیگر که گوئی در جهان دیگرم
چون خیال موی او را پیش چشم آرم به شوق
اشک ریزم. موی گوئی رفته در چشم ترم
سلام به غریبه های که عزیزانم برای من ........
راستی من به امین زودی داستان زندگیم خودمرو برای شما
می نوسیم که برای من لحظه به لحظه این زندگی عذاب بود
اما امیدوارم برای شما تجربه باش..........
خب از معرفی خودم شروع کنم . من ی پسر تنها هستم
منظور از تنهائی این من نه پدر.نه داداش. نه آبجی . نه دوستی
حتی الان مادر هم ندارم ....
اسم اسی (یا دائی اسی) هست که ضربه فنی شدی
این زمان هستم...........
در آینده نچندان دور ادامه میدم ولی ی متن برای شما
میذارم امیدوارم خوشتون بیاد
سلام به دوستان عزیز امید وارم حال شما خوب باش. حدقل مثل نباشید .
اول شرمند مدتی آپ نکردم اما قول میدم حدقل هفته دو باره با حرف دل به شما سر
میزنم از امشب با ی شعر شروع می کنم .
چه آغازی چه انجمی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
چه امیدی چه پیغامی کدامین قصه شیرین
برای کودک فردا
زمین از غصه می میری گل از باد زمستانی
شعور شعر نا پیدا در این مرداب انسانی
همه جا سایه وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
شکفته بوته آتش نشسته جغد ویرانی
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا
که می گوید. که می گوید جهانی این چنین زیباست.
جهانی این چینین رسوا.کجا شایسته رویاست.