یادمه بچه بودیم اون زمانهای خیلی دور که قلب ما پر از شور شادی بود
شادی بازی های کودکانه من تو بودیم یه دنیا شادی روز ی که دیدمت مامانت
موهاتو بافته بود با گل های یاس یه گلوبند زیبا داشتی از او روز به بعد از خدا راضی بود
هر روز از اول صبح تا غروب تنها همبازی من تو بودی اما افسوس چه زود گذشت
تا ی چشم به هم زدم روزها . هفته ها . ماه ها و سالهای گذشت ................
یادت روی درخت خونه ما دو تا دل کنده بودیم که هچ وقت از هم جدا نشیم
و ما از اون خونه رفتیم چه روزهای خوبی بود ولی افسوس زود گذشت
آه ه ه ه ه ه ه تا ی چشم زدیم عمر ما مثل باد گذشت..................
دیروز رفتم توی خونه قدیمی ناخداگاه چشم خورد به اون دو تا دلی
که کنده بودیم بغض راه گلویمرو گرفت قلبم گریست که تو نیستی