نسل سوخته

نسل سوخته

زندگی تنه%
نسل سوخته

نسل سوخته

زندگی تنه%

درد دل با خدا

  سلام میگن هرجای رسیدی اولین کلمه ای که به زبان میاریم 

 

  سلام است پس خداجان سلام خودت بهتر میدونی من کسی 

 

  رو ندارم و همه کس کار من تو هستی پس من فقط به تو........ 

 

  خدایا حالا که تو خودت بهتر میدونی چه قدر غم توی دلم خونه  

 

  کرد و وقتی کسی دیگر جز تو نمی داند غم بی حدو درد و 

 

  و ماتمم را و فقط فقط تو از حال م خبر داری از این آشفتگی 

 

  من که شد روز و شب من چرا تو منو گهی فراموش می کنی 

 

   بیا خداجان  زرحمت بی گرانت نظری کن مگر تو بخشاینده   

 

  و مهربان نیستی پس چرا من باید یک کهکشان دردو غم  و 

 

  خستگی و زاین دنیا سرد باشم خدایا دیدی فصل پرپر شدن  

 

  گلها بود و من تمام فصلها زرد بودم................................  

 

  درین دریای بی پایان خدایا<<>>منم با دیده گریانم خدایا 

 

  اسیر و طعه طوفان وموجم<<>>ندارم من امید جان خدایا 

 

  دلم کاشانه غمهاست امشب<>غم چون وسعت دریاست امشب 

 

  ستاره پیش چشم خسته من<>بدون رنگ ونازیباست امشب 

 

  چو نی ناله مکرر دارم امشب<>دوچشمانم دم درددارم امشب 

 

  خدایا دیده ای تر دارم امشب<>درون سینه اخگر دارم امشب 

 

  درین دریای بی ساحل دریغا<>دلی در خون شناور دارم امشب 

 

 شکسته ارگ دلم از غصه امشب<>الفهاگشته خم از غصه امشب 

 

 

به نام دوستان جامانده

  سلام به همه دوستانی که به وب من سری میزنی شرمنده من 

 

  دیر به دیر آب می کنم آخر جای که هستم دسترسی به اینترنت 

 

  ندارم اما چه کنم مشکلات زیاد است............... 

 

 این نوشته پایین رو برای شما گذشتم بخونید شاید خوشتون بیاد 

  

  در ضمن با ذکر نظریه از وب من خداحافظی کنی 

 

   شب آغاز هجرت تو                شب در خود شکستنم بود 

 

  شب بی رحم رفتن تو              شب از پا نشستنم بود

سیل غارتگر

  خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره. این خونه 

 

  تاریک چه روز هایی را یادم می یاره اون روزها یادم نمی ره  

 

  دیوار این خونه پر از پنجره بود تا افق همسایه ما دریا بود ستاره 

 

  بودمنظره بود. همه جا این خونه جای بازی وبرای خواب آروم بود 

 

  پر نور واسه بیداری و پر سایه واسه خواب بود. 

 

  پدرم می گفت قدیما کینه هامون و دور انداخته بودیم توی برف 

 

  باد و بارون خونه مون و با صفا محبت قلبا مون ساخته بودیم 

 

   اما این روزها سیل غارتگر آمدو از توی خونه مون گذشت پلها 

 

  صفا وعشق مون را شکست و بردو  و از خونه مون گذشت 

 

  دست غارتگر سیل خونه مارو  ویرونه کرد پدر مرا کشت و مارو  

 

  عزادار کرد و مادرم رفت حالا من موندمو ی عمر تنهای و این  

 

  ویرونه ها پر خستگی و کینه و بدنم پر از زخم این زمونه حالا من  

 

  خسته می نویسم آخرین حرف هامو برای شما.......... 

 

   کی میاد دست شو بذاره روی دستم تا دوباره بسازیم  خونمون رو