می دونم ی روزی دل من می میره و خورشید عشقمون اون بالا.بالاها
سایه می گیره و رنگ سیاه و تاریک گرفته قصه من یا افسانه من رنگ
شادی رو دیگه هیچ وقت نمیبینه اون وقت کار دل دیوونه روز و شب
اشک ریختن میشه مثل ابرای بهاری ویادگار می مونه قلب خاموش
و غمگین من هم چون غروب بی ستاره و می گریم از دست جدائی
و تنهاتر از همیشه مثل مرغ پر شکسته تو قفس گوشه گیره تنها
نشسته در غروبی بی ترانه می مانم بی آب و دانه.....................
خیلی قشنگ بود. به منم سربزن