به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی
دراین بیغوله ردپائی از یاران نمی یابی
چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد
که در شهر ددان میراثی از انسان نمی یابی
در این دو روز عمر گوتایم سخت جان کندم با همه
نامهربانان مهربانی کردم همدلی هم آشیانی هم
زبانی کردم بعداز این برچرخ بازیگری امیدی نیست
آنچه سرانجام بخشیدم امیدم نیست هدیه از این ایام
به جز موهای سپیدم چیز نمانده........
من نه هرگز شگوه ز روزگاران کردم
نه شکایت از دورنگی های یاران کردم
گرچه شگوه بر زبانم می فشارداستخوانم