خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره. این خونه
تاریک چه روز هایی را یادم می یاره اون روزها یادم نمی ره
دیوار این خونه پر از پنجره بود تا افق همسایه ما دریا بود ستاره
بودمنظره بود. همه جا این خونه جای بازی وبرای خواب آروم بود
پر نور واسه بیداری و پر سایه واسه خواب بود.
پدرم می گفت قدیما کینه هامون و دور انداخته بودیم توی برف
باد و بارون خونه مون و با صفا محبت قلبا مون ساخته بودیم
اما این روزها سیل غارتگر آمدو از توی خونه مون گذشت پلها
صفا وعشق مون را شکست و بردو و از خونه مون گذشت
دست غارتگر سیل خونه مارو ویرونه کرد پدر مرا کشت و مارو
عزادار کرد و مادرم رفت حالا من موندمو ی عمر تنهای و این
ویرونه ها پر خستگی و کینه و بدنم پر از زخم این زمونه حالا من
خسته می نویسم آخرین حرف هامو برای شما..........
کی میاد دست شو بذاره روی دستم تا دوباره بسازیم خونمون رو